چشم انتظار

خدایا چشم انتظاری خیلی سخته!.....میدونم که بالاخره به من نی نی میدی و از هدیه های آسمونیت به من عطا میکنی من به تو امید دارم من ایمان دارم.......کودک من وجود من خالی از وجود تو .......بیا و وجود من رو سرشار از شادی کن

عزیزان دلم ملیکا و امیرعلی گلمممممممممممممم

اینجا درست 6 ماهتون کامل شده و من دارم ازتون عکس میگیرم

درحالتی که با تعجب به برنامه تلویزیون دارین نگاه میکنین و دخترم

توجهش به من جلب شد که دارم عکس میگیرم ازش.در حال شیطنت

بودید جفتتون و دنبال اینکه چطوری بیاین و دوربین رو از من بگیرید.

نوشته شده در دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:,ساعت 5:18 توسط ساغر جون|

این عکس دخترم در فصل پاییز هست اینجا دختر نازم 6 ماه از عمر قشنگش میگذره که انشاءالله 120 سال عمر کنی دختر نازم.

این هم عکس پسر نازم در فصل پاییز هست اینجا پسر گل من 6 ماه از عمر قشنگش از زندگی زیبایش میگذرد که انشاءالله 120 سال عمر کنی مادر.

 

نوشته شده در دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:,ساعت 4:42 توسط ساغر جون|

سلامممممممممم پسر نازممممممممممم

قربونت برم عزیزمممممم خیلی دوست دارم گلم ببخشید

که دیر برات اومدم و اینجا عکست رو گذاشتم و برات نوشتم

عزیزم اینجا 2 ماه داری گلم خیلی دوست دارم تو و خواهر گلت

به زندگی من و بابایی رنگ دادید و رونق بخشیدید.مراقب خواهر

گلت باش عزیزم در نبود من و بابا چشم امیدمون به تو عزیز دلم.

نوشته شده در سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت 15:16 توسط ساغر جون|

سلامممم عزیز دلمممممممممممممم

دختر نازممممممممممممممممممم قربونت برم میدونم خیلی دیر اومدم به یه مدت طولانی ولی دوباره

اومدم که بنویسم از تو از اینکه به زندگیم با برادر نازت رنگ دادی  خیلیییییییی منتظرتون شدم خیلیییی

دعا کردممممممممممممم اینجا دایی اومده بود و داشتیم میرفتیم دیدنش 2 ماه داشتی از عمرت دو ماه

میگذشت خیلی دوست دارم عزیزم مینویسم تا وقتی بزرگ شدی بخونی و به یادم باشی.

 

نوشته شده در سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت 3:24 توسط ساغر جون|

تبادل لینک رایگان

 

سلام عزیزان دلم دوران بارداریم خیلی خیلی خوب

گذشت و روز به روز با شما حرف میزدم دختر و پسر

گلم شما تو دلم رشد میکردید ولی من نتونستم تا الآن

بیام تو نت و براتون بنویسم تو وبلاگتون شرح حال لحظه

به لحظه شما دو تا گل من ولی خوب بود لحظه به لحظه

بارداریم خیلی شیرین بود خیلی خیلی تو ماه هشت

سیسمونی گرفتیم و اتاقهایتان را چیندیم مولودی گرفتم

تا یادگاری براتون بمونه که بعد عکسش رو میزارم براتون

وتا هفته ٣٩ که کامل شد رفتم تو هفته ٤٠ بعد از ٣ روز

که گذشت از هفته ٤٠ درست ١٧ اسفند رفتم دکتر برای

چکاپ که وقتی رفتم تو مطب پزشکم فشارم رو گرفت

وهیچی نگفت چندبار گرفت و من همچنان منتظر که ببینم

فشارم چنده بهم گفت امکانش هست که فشارت رو تا آخر

شب تو خونه بگیری منم گفتم آره اونم گفت بگیر فشارت

الآن بالاست اگه تا آخر شب هم بالا بود حتی اگر فشارم١٣

بود برو بیمارستان برای بستری من هم موندم و حول کردم

هم خوشحال بودم که پسر و دخترم دارن میان در آغوشم

در اصل من برگه بستری بیمارستانم ٢٠ اسفند بود که

دکتر داده بود ولی.....خلاصه تا آخر شب فشارم ١٣.٥ بود

نزدیک ١٤ وحتی صبح ١٤ بود این شد که صبح رفتم

بیمارستان وقتی رسیدم با همه خداحافظی کردم و رفتم

تو زایشگاه وبا دکتر تماس گرفتند و بستری شدم ساعت

٩ بستری شدم ساعت ١١ دکتر اومد و رفتم تو اتاق عمل

و دیگه تا زمانی که به هوش آمدم هیچی نفهمیدم دختر

و پسرم راس اذان ظهر به دنیا اومده بودن اولین باری که

چشمهایم رو باز کردم دختر و پسر گلم رو دیدم واقعا حس

خوبیه خیلی خیلی خیلی حس شیرینیه امیدوارم تمام

اونایی که این حس رو نچشیدن هنوز واقعا این حس رو

تجربه کنن و مادر بشن تمام دوستانم .........و حالا ٩ ماه از

عمر دختر و پسرم میگذره خیلی شیرین هستن و پسرم

خیلی شیطون........وبعد از این نوشته هام برای فرشته

های نازم هست و سرگذشت این دو فرشته...........

راستی این دو فرشته وزنشون...................

ملیکا 3کیلو و امیرعلی 2.750 بود.................

نوشته شده در یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:,ساعت 14:37 توسط ساغر جون|

سلام عزیز دلم پسر نازم فرشته قشنگم شاید زمانی که این مطلب رو میخونی برای خودت آقایی شدی.......

عزیزم الآن که من این رو مینویسم 23 هفته از عمرت تو دلم میگذره و چند روزی هست وارد 24 هفته شدی.....

تو و خواهر گلت تو دلم دارین با من زندگی میکنید و نفس میکشید و قلبتون میزنه و با من میخوابید و بیدار.........

میشید من خیلی ذوق میکنم شما دو تا عمر من و بابایی هستید و گاهی هم تو دلم ضربه هایی رو وارد میکنید....

خیلی ضربه های شما رو دوست دارم ولی انقدر ناقلا هستید که وقتی دقت میکنم ببینمتون اصلا دیگه تکون......

نمیخورید و دو تایی با خواهری توانی میکنید و دیگه تکون نمیخورید من و بابایی رو به خنده میاندازید..............

دیروز رفتم دکتر که خانوم دکتر خبر سلامتی شما دو تا رو بهم بده وقتی گوشی داپلر قلب رو گذاشت تا.............

صدای قلبتون رو بشنوم خیلی شیطونی کردید و به زور گذاشتید صدای قلبتون رو گوش کنیم من و خانوم دکتر......

و مامان جون رو به خنده انداخته بودید عزیزانم.......عزیزم من و بابایی هفته ها رو میشماریم و روزها رو میگذرونیم...

تا عید بشه و شما دو تا فسقلی بیاین تو زندگیمون و بیشتر از این به زندگیمون رنگ بدهید خیلی دوستون دارم.....

قربون دو تا فسقلی خودمم میشم و پسر گلم همیشه حامی خواهرت باش و پشتیبانش باش عزیزم...............

پسرم تو و خواهری دعا کنید که این 4 ماه باقی مونده به سلامت بگذره و خدا شما رو سالم و صالح بهمون بده.....

میبوسمتون گلهای نازمممممممممممممم..................قربونتون هم میریم من و بابایی عزیزم.

من و بابایی عاشق شما دو تا هستیم امسال خداجون عیدی خوبی میده به ما و منم از این عیدی ها خوب........

مراقبت میکنم تا

نوشته شده در پنج شنبه 3 آذر 1390برچسب:,ساعت 22:22 توسط ساغر جون|

عکسهای زیبا و دیدنی از نی نی کوچولوها

نی نی ناز من خیلی دوست دارممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

دختر نازم شاید زمانی که این و میخونی برای خودت خانومی شده باشی...........................

ولی الآن که مینویسم هنوز 23 هفته ات هست تو دل مامانی هستی مامان و بابایی خیلی دوست دارن......

هر روز داری به شکم مامانی لگد میزنی من قربون اون لگد هات میرم و هر روز هم داری واضح تر لگد میزنی.........

تکونات هر روز بیشتر و بیشتر میشه گاهی حواسم میره پیشت تا ببینم چطور تکون میخوری ولی خیلی حواست...

جمع هست تا موقعی که من هواسم بهت میشه دیگه تکون نمیخوری مگه حواسم پرت بشه..............

عزیزم داداشی هم پهلوی تو هست تو دل مامانی بعضی اوقات بیشتر با هم تکون میخورین..............

خیلی دوستون دارم خداجون شما رو به من و بابایی هدیه داد تا قدرتون رو بدونیم خیلی خدای مهربونی داریم......

قدرش رو بدونید وقتی اومدید به دنیا همیشه سپاسگزارش باشید عزیزانم...............خیلی دوستون دارم......

نوشته شده در چهار شنبه 2 آذر 1390برچسب:,ساعت 1:2 توسط ساغر جون|

سلام عزیزانم

سلام دو قلوهای مادر

امروز که این مطلب رو مینویسم شما تو دلم هستید

وعمرتون 23 هفته هست خیلی خوشحالم که خدا شما

رو بهم داد وبرای دوستان میخوام بنویسم که از روزهای

قبل شاهد درد دلهایم بودند که روز 26 تیر منتظر بودم

خبری از پری خانوم نشد خداروشکر و روز28 تیر بی بی چک

ساعت 12 شب مثبت شد خیلی ذوق کردم و دو روز بعد رفتم آز

دادم وقتی آزم رو بابایی گرفت بتام 1000 بود خیلی ذوق کردم

اونجا یه لحظه فکر کردم شاید دوقلو باشه وحدسم درست بود

درست روز2 مرداد رفتم سونو به گفته دکتر دیدم دو ساک بارداری

تشکیل شده بد دیگه استراحت مطلق داشتم تا الآن تونستم برای نی نی

های قشنگم بنویسم اونم بازم نمیتونم قشنگ پای کامپیوتر بشینم دارم

سنگین میشم پس عزیزانم خوب رشد کنید و سالم و صالح و به موقع به دنیا

بیاید تا مامان و بابایی بغلتون کنند و ببوسیمتون و به زندگیمون بیشتر از این رنگ

بدهید گلهای نازم.

از لطف خداوند نا امید نشوید عزیزانم

نوشته شده در سه شنبه 1 آذر 1390برچسب:,ساعت 1:44 توسط ساغر جون|

سلام عزیزای مادر خوبید فرشته های تو دل من

هر روز و هر روز تکونهای شما دو تا فسقلی داره بیشتر

بیشتر وبیشتر میشه هر روز بیشتر احساستون میکنم

هر روز بیشتر امیدوار میشم به نزدیک شدن شما توی بغلم

الهییییییییییییی قربونتون بشم من مادر پسر گلم مواظب خواهرت باش

الهییییییییییییییییی قربونتون بشم من مادر دختر گلم تو هم حامی برادرت باش

عزیزای مادر و پدرتون هستید عزیزانمممممممممممممممممممممممممممممم

نوشته شده در سه شنبه 1 آذر 1390برچسب:,ساعت 1:18 توسط ساغر جون|

سلام عزیزم

خوبی نی نی نازم امروز که این رو مینویسم

خیلی از انتظارم میگذره گلم هنوز چشمم به درگاه خدا

هست گلم چشمم به دست خداست و منتظرم خداجون تو رو

بهم هدیه کنه خدای گلم خیلی مهربونه مامانی

عزیزم چند روز پیش خیلی دلم گرفته بود و با دل شکسته از خدا

خواستم تو رو بهم بده و نیت کردم و قرآن رو باز کردم

میدونی چی اومد تمام تنم لرزید و گریه کردم آیه 90 سوره

انبیا اومد گلم و دو روز بعدش هم بابایی نیت کرد و باز کرد اونم

آیه 21 سوره مریم اومد خدا جون خیلی مهربونه خیلی واضح بهم

گفت که بالاخره تو رو بهم میده  از اون روز خیلی امیدوارم

خیلی آروم شدم ولی گلم تا روز نیمه شعبان

سه روز بیشتر نمونده گلم و من هنوز منتظرم علائمی دارم

که امیدوارم میکنه که تو تو دلم هستی عزیزم

ولی بازم انتظارم به پایان نرسیده مامانی خودت از خداجون

بخواه که روز نیمه شعبان تو رو بهم هدیه کنه و خبر بودنت تو دلم

اون روز خداجون مهربون بهم بده عزیزم

خیلی دوست دارم خداجونمو منتظرم که هدیه ات رو بهم بدی

 

نوشته شده در پنج شنبه 23 تير 1390برچسب:,ساعت 2:59 توسط ساغر جون|

سلام قربونت برم عزیزمممممممممممممم امسال روز پدر گذشت و من تنهایی به بابایی تبریک گفتم عزیزم اون شب خیلی دلم گرفته بودبا اینکه میدونستم دیر و زود داره اومدنت ولی با اینحال خیلی دلم گرفته بود آخه بابایی خیلی دوست داره هنوز نیامده عاشقت شده هنوز نه وجود خارجی داری نه هیچی ولی بابایی عاشقته همین امید که یه روزی میای خوشحاله ولی اون شب چون بابایی هنوز حس پدر شدن رو نداشت و من تنهابهش تبریک گفتم خیلی دلم گرفت ............عزیزم قربونت برم الهی نی نی خوشگلم بیا  عزیزم بیا زودتر بیا که سال آینده اونروز پدر رو دو تایی و یا شاید سه تایی به بابایی تبریک بگیم عزیزم بیا زودتر بیا تو دل مامانی خیلی دلم میخواد روز نیمه شعبان شایدم زودتر مثل اون سال که باردار شده بودم ولی به دو ماه نکشید و نی نی سقط شده خیلی دلم میخواد اون روز یا زودتر بفهمم که تو اومدی تو دلم و سال دیگه اون روز را با هم جشن میگیریم خیلی دوست دارم که سال آینده نیمه شعبان با هم بریم جمکران پابوس آقا و خودت از آقا بابت اینکه تو رو بهمون داده تشکر کنی با همون زبون کوچولو و شیرینت ...........عزیزم من منتظرتم

نوشته شده در دو شنبه 30 خرداد 1390برچسب:,ساعت 16:47 توسط ساغر جون|

سلام عزيزانممممممممممم
عزيزانم من ديروز23 رفتم دكتر كه ميشد 10 روز بعد عملم اول رفتم جواب آزمايشاتم رو از
بيمارستان گرفتم بعدش رفتم دكتر گفته بود بهم ساعت 1:30 بيا منم همون موقع رفتم
خلاصه اولي كه رفتم چون عمل كرده بودم منشي دكتر زود من و فرستاد تو دستيارش
گفت برو رو تخت بخواب براي اينكه خانوم دكتر بخيه هات رو ببينه رفتم رو تخت خوابيدم
و دكتر اومد بخيه هام رو معاينه كرد و كشيد خيلي دردناك و شوزش داشت خيلي دردم
گرفت و هنوزم درد ميكنه گفت بهم درد رو داري چون هنوز داخل بخيه نخورده و طول ميكشه
تا جوش بخوره..............خلاصه ديگه پاشدم و اومدم پيشش و گفت شرح حال بعد عمل
كه بهت داده بودم و آوردي منم يادم رفته بود ببرم براي همين گفتم نه نياوردم گفت روزي كه
اومدم بيمارستان معاينه كنم بهت چي گفتم منم همه چيزايي كه گفته بود و براش گفتم
اونم گفت كه خوب يادم اوردي يادم اومد كه چي بهت گفته بودم حتي ساعتش هم يادم اومد
خلاصه گفت آندومتريوزي كه بهت گفته بودم شديد بوده و امكانش هست باشه هنوز و اينكه
گفته بودم كه لوله هات تقريبا باز شدن اينا رو چون مريض زياد دارم اشتباه بهت گفتم با يه مريض
ديگه كه با تو بود جا به جا گفتم مال شما با اينكه آندومتريوز داشتي ولي خفيف بوده و عمل شده
و رفع شده الآن ديگه ندارم و امكانش هست اون بافت ها تا 4 يا 5 ماه آينده برگرده ولي تا اون موقع
شانس بارداري دارم و لوله هات هم به خوبي باز باز باز شدن خلاصه بهم گفت ميخواستم بعد از ظهرش
بيام بهت بگم كه رفته بودي و نشد بيام بهت بگم و منتظر بودم بياي مطبم كه خودم بهت بگم گفت به بيمارستان
گفتم كه زنگ بزنن بهت بگن نگفتن منم گفتم نه زنگ نزدن خلاصه بهم دارو داد و گفت ميتوني از امروز پروژه هات رو شروع كني و مانعي نداري داروهايي رو هم كه بهم داد مال دوران پريود به بعد هست خلاصه ديگه اينم اين طور شد دكتر رفتن من ......................نميدونيد چقدر خوشحالم بهم گفت احتمال ivf خيلي كمه در صورتي هست كه تو
اين 4 يا 5 ماه باردار نشي كه احتمالش ضعيف هست...............خلاصه خيلييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييي
خوشحالمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم
خيليييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييي......................اميدوار شدممممممممممممممممممممممم
برام دعاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا كنيد اين ماه نتيجه بگيرممممممممممممممممممممممممممممممممم

نوشته شده در پنج شنبه 26 خرداد 1390برچسب:,ساعت 15:36 توسط ساغر جون|

رسول اکرم (ص) فرمودند :

      « بهترین فرزندان , دختران هستند که مهربان و آماده و دارای روحی لطیف و انس گیرنده هستند .»

       همچنین فرمودند : « کسی که دختر را سرپرستی کند ( دختر – خواهر ) با من در بهشت خواهد شد . »

       و نیز فرمودند : « کسی که یک دختر داشته باشد , برای او بهتر از هزار حج , هزار جنگ در راه خدا , هزار

 قربانی و هزار مهمانی و ضیافت و اطعام است . »

      و نیز فرمودند : « بهترین فرزندان , دخترانند , کسی که یک دختر دارد , باعث امان از آتش جهنم است و

 کسی که دو دختر داشته باشد , خداوند به خاطر آن ها او را به بهشت می برد و کسی که سه دختر داشته باشد از جهاد و صدقه معاف است.»

نوشته شده در شنبه 21 خرداد 1390برچسب:,ساعت 18:21 توسط ساغر جون|

کودک نجوا کرد:خدایا با من صحبت کن

و یک چکاوک در چمنزار آواز خواند

 ولی کودک نشنید...........

پس کودک فریاد زد:خدایا با من صحبت کن

و آذرخش در آسمان غرید

 ولی کودک متوجه نشد

کودک فریاد زد :خدایا یک معجزه به من نشان بده

و یک زندگی متولد شد

ولی کودک نفهمید

کودک در نا امیدی گریه کرد و گفت: خدایا مرا لمس کن و بگذار تو را بشناسم،

پس خدا نزد کودک آمد و او را لمس کرد

ولی کودک بالهای پروانه را شکست و در حالی که خدا را درک نکرده بود ازآنجا دور شد..........


 

 

نوشته شده در شنبه 21 خرداد 1390برچسب:,ساعت 18:2 توسط ساغر جون|

آخ من فدای اون نگاهت بشم مادر

چقدر تو ماهی گلم

عزیزم فرشته مهربونم عزیز مادر

کجایی مادر

بیا و آغوش مادر رو پر از مهربونی

و پر از عشق کن عزیزم

نوشته شده در شنبه 21 خرداد 1390برچسب:,ساعت 17:55 توسط ساغر جون|

عزیز ترین موجود روی زمینی عزیزممممممممممممممم

قربون اون چشمهای پر از خوابت برم مادرررررررررررررررر

فدای ناز ترین خواب  چشمات بشم مادررررررررررررررررررر

دلم یه دنیا برات تنگ شدهههههههههههههههه..........غم دارم

دلم یه دنیاااااااااااااااااااااااا غم دارهههههههههههههههههههههه

فدای اون ناز نگاهت بشم مادرررررررررر کی میای و میتونم

تو رو به پهنای آسمون در آغوش بگیرم عزیز دلمممممممممم

آغوش من خالی از وجود پر محبت و ناز تو هست عزیزممممم

دلم میخواد بغلت کنم و تمام محبتم رو نثارت کنم مادررررررررر

نوشته شده در سه شنبه 17 خرداد 1390برچسب:,ساعت 15:20 توسط ساغر جون|

سلام عزيزمممممممممم.............فرشته مامانی 
خوبی گل نازمممممممممم؟من آمدم ولي با يه دنيا حرف و شبه و شك؟قرار بود عمل كنم لاپاراسكوپي كردم روز 5شنبه 12 خرداد از صبح رفتم بيمارستان كارهاي عملم رو انجام دادم و بستري شدم وساعت 4:05 آمدن دنبالم بردنم تو اتاق عمل تا دم اتاق مامانم باهام اومد ولي لحظه اي كه ميخواستن ببرنم تو اتاق خيلي دلم گرفت و ترسيدم نميخواستم از مامانم جدا بشم احساس ميكردم ديگه برنميگردم ولي نميدونم از استرس خيلي حالم بد شده بود حالت تهوع گرفته بودم پرستاري داشت من و ميبرد مرد بود خيلي خجالت كشيدم و بهم گفت خوبي گفتم نه حالت تهوع دارم خلاصه خيلي حس بدي بود خيلييييييييييييييييييييييييييييييييييييي وقتي بردم اونجا من و گذاشت تو ريكاوري......................و ساعت4:45 دقيقه آمد و من و برد تو اتاق عمل وقتي اونجا من و گذاشت دكتر هي ميامد و من و دلداري ميداد هي دست به پاهام و دستام و صورتم ميكشيد و ميگفت دختر گلم نترسي ها هيچي نيست و وقتي دكتر بيهوشي اومد بالاي سرم گفت كه نميترسي كه نه دخترم منم سرم رو تكون دادم و خود دكتر گفت يكم ميترسي نههههههههههههههه؟ههههههههههههههههه..................خلاصه آخرين لحظه اي كه چشمام باز بود و دكتر بيهوشي داشت آمپول ميزد تو آنژوكدم ساعت رو كه نگاه كردم ساعت 5:30 بود ديگه هيچي نفهميدم....................تا ساعت 7:15 كه به هوش اومدم و درد داشتم و دستگاه قلب بهم وصل بود كه يك لحظه ديگه هيچي نفهميدم و فقط شنيدم كه پرستارها حول كرده بودن و ميگفتن فلاني حالش خوب نيست بدوييد خانوم فلاني دكتر رو صدا بزنيد ديگه چيزي نفهميدم تا ساعت 7:35 ديگه باز بهوش اومدم و خيلي درد داشتم خيليييييييييييييييييييي همش اشاره ميكردم كه درد دارم و ميامدن مسكن بهم ميزدن و ساعت 8 از ريكاوري آوردنم بيرون كه منتقلم كنن تو بخش كه مامانم پشت در اتاق عمل منتظرم بود ولي من وقتي مامانم رو ديدم اشكم دراومد و داشت دلم ميتركيد خيليييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييي
و خلاصه بالاخره عملم پيش رفت و من تقريبا تا فرداش كمي بيهوش بودم و حسي نداشتم همش خواب بودم خلاصه فرداش كه دكتر اومد معاينه ام كنه بهم گفت كه ما چسبندگي رو تقريبا برطرف كرديم و وقتي شكم رو باز كرديم بيماري به نام آندومتريوز داشتي كه تا جايي كه ديده ميشده من سوزوندمش و كوترش كردم و اگه آي وي اف كني خيلي بهتره دكتري هم كه مال آي وي اف هست بالاي سرت بوده موقع عمل از همون موقع خيلي نگرانم موندم كه آيا طبيعي باردار ميشم يا نههههههههههههههههههههههه؟ميدونيد گفت تا سه ماه ديگه اگه باردار نشدي بايد آي وي اف كني خيلي نگرانم نميدونم اين آندومتريوز كه گفت چيه؟آيا بدون آي وي اف باردار ميشم يا نه؟آيا با كوتر كردن برطرف شده يا اينكه هنوز هست؟آيا ميتونم طبيعي باردار بشم يا نه؟آيا تا سه ماه ديگه باردار ميشم يا نه؟و هزار تا آيا و اما و اگر موندم چكار كنم حس خيلي بدي دارم كمكم كنيد لطفااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا..................................التماس دعاااااااااااااااااااااااا

از لحظه اولي كه آمدن من و ببرن تو اتاق و آماده ام كنن همش به فكر 14 معصوم بودم و اونا رو ياد ميكردم و همش به یاد خدا بودم .............امیدوارم خدا تو رو زودی بهم بده عزیزمممممممم.......................منو بیشتر از این منتظر نزار گلم.

 

نوشته شده در سه شنبه 17 خرداد 1390برچسب:,ساعت 13:50 توسط ساغر جون|

 

قربونت برم مامانی گلمممممممممممممم

من پنجشنبه این ماه لاپاراسکوپی دارم عزیز

دلم خیلی دلم میخواد که بعد لاپارا زودی بیای

پیش من و بابایی عزیزم تو رو خدا خودت به خداجون

بگو تا خداجون دلش برای تو و مامانی و بابایی بسوزه

و تو رو بهمون بده عزیزم .....عزیزم من خیلی میترسم

از رفتن تو اتاق عمل و از لاپارا میترسم ولی به خاطر تو

این کار رو میکنم تا هر چه زودتر بیای پیشم برای رسیدن

به تو عزیزم هر کاری که بشه میکنم عزیزم ولی به زور نمیخوام

میخوام که خداجون خودش بهمون تو رو بده تا سالم و صالح بده

حتی حاضرم بدترین دوران حاملگی رو داشته باشم ولی تو رو

داشته باشممممممممممممممم.............عزیز مامانی

نوشته شده در یک شنبه 8 خرداد 1390برچسب:,ساعت 17:34 توسط ساغر جون|

پيرمرد لاغر و رنجور با دسته گلی بر زانو روی صندلی اتوبوس نشسته بود

 

دختری جوان، روبه روی او، چشم از گل ها بر نمی داشت

وقتی به ايستگاه رسيدند، پيرمرد بلند شد، دسته گل را به دختر داد و گفت

می دانم از اين گل ها خوشت آمده است. به زنم مي گويم كه دادم شان به تو

گمانم او هم خوشحال می شود و دختر جوان دسته گل را پذيرفت و پيرمرد را نگاه كرد

كه از پله‏ های اتوبوس پايين می رفت و وارد قبرستان كوچك شهر می شد

نوشته شده در جمعه 6 خرداد 1390برچسب:,ساعت 3:59 توسط ساغر جون|

دو پرنده‌ی بی‌طاقت در سینه‌ات آواز می‌خوانند.
تابستان از کدامین راه فرا خواهد رسید
تا عطش
آب‌ها را گواراتر کند؟

تا در آیینه پدیدار آیی
عمری دراز در آن نگریستم
من برکه‌ها و دریاها را گریستم
ای پری‌وارِ در قالبِ آدمی
که پیکرت جز در خُلواره‌ی ناراستی نمی‌سوزد! ــ
حضورت بهشتی‌ست
که گریزِ از جهنم را توجیه می‌کند،
دریایی که مرا در خود غرق می‌کند
تا از همه گناهان و دروغ
شسته شوم

نوشته شده در سه شنبه 3 خرداد 1390برچسب:,ساعت 15:35 توسط ساغر جون|


تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.netتصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.netتصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net








 

نوشته شده در دو شنبه 5 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 14:30 توسط ساغر جون|

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد

گریه نکن مامانی گلمممممممممممم برو به خدا التماس کن

که تو رو به من برسونه عزیز دلممممممممممممممممممممم

نوشته شده در دو شنبه 5 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 13:34 توسط ساغر جون|

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد

نوشته شده در دو شنبه 5 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 13:27 توسط ساغر جون|

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد

نوشته شده در دو شنبه 5 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 13:23 توسط ساغر جون|

www.aksfa.tk

روزی روزگاری درختی بود... ، و او پسرک کوچولویی را دوست می داشت. پسرک هر روز می آمد
و برگ هایش را جمع می کرد از آن ها تاج می ساخت و شاه جنگل می شد ، از تنه اش بالا می رفت
از شاخه هایش می آویخت و تاب می خورد و سیب می خورد، با همدیگر قایم باشک بازی می کردند پسرک هر وقت خسته می شد زیر سایه اش می خوابید
او درخت را دوست می داشت...خیلی زیاد و درخت خوشحال بود .فرشته عزیزم بیا تا من و بابایی هم
خوشحال بشیم عزیز دلممممممممممممممم.................مثل اون درخت که با اون پسرک شاد بود

نوشته شده در دو شنبه 5 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 12:42 توسط ساغر جون|

 

 

 

                               

چه بی هیاهوست این خلوت نهانم

شعله ای بیافروز

تا در تنگناهای تاریک شبهای بی ستاره

تو را به تصویر در آورم

غزلهایم برای توست

چرا که تو قطب زنده غزلهای منی

ومن شکسته بال ترین عاشق چند بیت آخرم

                                                                  فرشته عزیز من

                                             من بی تو هیچم تو باورم نکن خیسم زگریه

                                                                 تنهاترم نکن مامانی

نوشته شده در دو شنبه 5 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 12:16 توسط ساغر جون|

مامانی گلم فرشته کوچک خودم کوچولوی نازم چشم انتظارتم

مامانی و بابایی دوست دارن گل نازم بیا زندگیمون رو پر از رونق

کن مامانی گلم مامانی و بابایی رو اذیت نکن از خداجون درخواست

کن بهش التماس کن که من و ببر پیش مامانم و بابام خداجون مهربونه

خیلی دوست داره ما رو هم دوست داره میدونم به حرفت گوش میده

بهش التماس کن گریه کن تا تو رو بیاره پیش ما ما هم از دلتنگی در بیایم

نوشته شده در دو شنبه 5 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 12:7 توسط ساغر جون|

         و تو خود عشق منی همسر مهربانم عزیز دل منی

         من دوست دارم فرشته کوچک من از بابایی یه نی نی

         داشته باشم دوست دارم عشقمون کامل بشه عزیزم

         با اومدنت من و بابایی رو خوشحال کن گلم و عشق

         زندگیمون رو کامل کن عزیزممممممممممممممم

نوشته شده در دو شنبه 5 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 12:2 توسط ساغر جون|

کوچولوی قشنگم وقتی اومدنت اینقدر طولانی شد طبق نظر خانوم دکتر میخوام برم برا لاپراسکوپی که اگه مشکلی سر راهته برش دارم.کوچولوی قشنگم خودت برای مامانی دعا کن تا مشکلی نداشته باشم یا اگه مشکلی هست برداشته بشه و زودی بیای عزیزم  یا اگه صلاح نیست به لاپارا کشیده نشه زودی خودت بیای تو دلم تا نخواد برم لاپارا اگر هم صلاحه خودت زودتر برام دعا کن تا هر چه زودتر بیای پیشم.من و بابایی خیلی دوست داریم و منتظرتیم عزیز دلم، پس زود بیا کوچولوی من.

نوشته شده در دو شنبه 5 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 11:34 توسط ساغر جون|

سلام فرشته کوچولوی من که یه گوشه ای از آسمون نشستی و داری نگام میکنی  .

نمیدونم کی میخوای بیای پیشم ولی بدون که منتظرتم کوچولوی قشنگم.
 

نوشته شده در دو شنبه 5 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 11:31 توسط ساغر جون|


آخرين مطالب
» شیطنت های دوقلوها
» عکسهای باییز دختر و بسرم
» پسر نازم فرشته نجاتم
» دختر گلم فرشته زندگیم
» در آغوش کشیدن فرشته هایمان
» فرشته ناز مامانی
» نی نی دختر ناز من(وارد هفته24 شده)
» دختر و پسر گلم
» دو قلوهای نازم(هدیه خداوند)
» انتظار تمام نشدنی
» روز پدر (روز تنهایی مامانی)
» امید زندگی من
» منزلت دختران نزد حضرت رسول اکرم(ص)
» نجوای کودک
» نی نی دوست داشتنی من
» فرشته خواب مادر کجایی؟
» فرشته مامانی منتظرم
» نی نی کفشدوزک من
» پیرمرد مهربان
» پرنده بی طاقت
» فرشته های ناز
» گریه فرشته
» قصه پسرک و درخت
» خود عشق
» مامان و نی نی
» فرشته ناز مامان
» سلام ملی جونمممم (خاله جونممممممممم)
» فرشته مهربون
» فرشته

Design By : Pichak